"حرکت بیداری اسلامی تاقلب اروپا پیش خواهد رفت"
امام خامنه ای
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
بحر آرام دگر باره خروشان شده است
ساحل خفته پر از لؤلؤ و مرجان شده است
دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است
لشگر ابرهه از سوی حجاز آمده است
با شمایم که خود را خبری می دانید
و زمین را همه ارث پدری می دانید
باشمایم که در آتش خود دود شدید
فخر کردید که هم کاسه نمرود شدید
رنج دیگر به رخ اصل و نصب ننشانید
لکه ننگ ز دامان عرب ننشانید
" سید حمیدرضا برقعی"
پدر بزرگ درباره چه می نویسی؟
پدربزرگ پاسخ داد :
درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی، مثل این مداد بشوی.
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید:
-اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام !
پدر بزرگ گفت:
بستگی دارد چطور به آن نگاه کنی، در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری ، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی :
صفت اول:
می توانی کارهای بزرگ کنی، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند. اسم این دست خداست، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد.
صفت دوم:
باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی. این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیز تر می شود (و اثری که از خود به جا می گذارد ظریف تر و باریک تر) پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی، چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی.
صفت سوم:
مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه، از پاک کن استفاده کنیم. بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست، در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری، مهم است.
صفت چهارم:
چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.
و سر انجام پنجمین صفت مداد:
همیشه اثری از خود به جا می گذارد. پس بدان هر کار در زندگی ات می کنی، ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کار می کنی، هشیار باشی وبدانی چه می کنی
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده، زمین شوق شکفتن دارد
*
*
ای مدنیبرقع و مکی نقاب
سایهنشین، چند بود آفتاب
منتظران را بهلب آمد نفس
ای ز تو فریاد به فریاد رس
*
*
چه انتظار عجیبی
تو بین منتظران هم
عزیز من چه غریبی !
عجیب تر آن که چه آسان
نبودنت شده عادت
چه بی خیال نشستیم
نه کوششی ، نه تلاشی
فقط نشسته و گفتیم :
خدا کند که بیایی
*
*
غروب پنجشنبه بی قرارم / شبیه جمعه ها چشم انتظارم
فقط یک جمعه می آئی ولی من / تمام جمعه ها را دوست دارم ...
*
*
عمریست که از حضور او جا ماندیم
در غربت سرد خویش تنها ماندیم
او منتظر است تا که ما برگردیم
ماییم که در غیبت کبری ماندیم
*
*
اگر که آمدی من رفته بودم اسیر سال و ماه و هفته بودم
دعایم کن دوباره جان بگیرم بیایم در رکاب تو بمیرم
*
*
*
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.
اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.
گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت : تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
خبرگزاری فارس خبری منتشر کرده است مبنی بر این که: "امام جماعت دانشگاه علوم پزشکی تهران به دلیل اقدام برای نجات یک دختر جوان از چنگال اراذل و اوباش در خیابان شریعتی تهران، در آستانه نابینایی از یک چشم قرار گرفت."
این روحانی گفته است که:"ساعت 22 شب سهشنبه در خیابان شریعتی.. در حال عبور بودیم که ناگهان صدای فریادهای دختر جوان را شنیدیم. .. مشاهده کردیم که 2 نفر از اراذل و اوباش سوار بر یک موتور برای ربایش یک دختر جوان اقدام کردهاند. این اراذل و اوباش قصد داشتند به زور، دختر جوان را سوار بر موتور کرده و با خود ببرند اما این دختر با فریادهای خود درخواست کمک کرده و از سوار شدن خودداری میکرد و 2 پسر جوان نیز وی را ضرب و شتم کرده و مورد هتاکی قرار میدادند. ...با مشاهده این صحنه برای نجات دادن دختر به سمت اراذل و اوباش مهاجم یورش بردیم، اما با مقاومت این مهاجمان روبرو شده و درگیر شدیم. در هنگام درگیری، یکی از آنها که شیشه نوشابهای در دست داشت، این شیشه را با زدن به بدنه موتور شکست و سپس با آن چندین ضربه به چشم راست من وارد کرد که نتیجهاش را مشاهده میکنید. "
یک روحانی،برای نجات یک دختر و دفاع از عزت و شرف او،در آستانه از دست دادن یک چشمش قرار دارد و تازه می گوید:" الحمدلله هرچند به قیمت مجروح شدن شدید یک چشم، موفق شدیم این دختر را از چنگال اراذل و اوباش و دزدان ناموس مردم نجات دهیم."
من گاهی در مورد دینداری ام احساس حقارت می کنم.مثلا" اگر خود من با چنین صحنه ای مواجه می شدم،چه کار می کردم؟اگر می دانستم که چنین هزینه ای درپی دارد دست به اقدام می زدم؟
ما-امثال خودم را عرض می کنم- گاهی حاضر نیستیم برای دفاع از دین و ناموس فکری مان یک توهین،یک تحقیر،یک تمسخر را تحمل کنیم و به آسانی می گذریم،آن وقت یک نفر حاضر است از بینائی اش بگذرد.حتا به نظرم بعید نیست که ایشان جانش را هم از دست می داد.
معتقدم که کلا" دو گروه بسیار "خوش به حال"اند؛گروهی که کاملا" هوای دنیا را دارند و گروهی که ول کن آخرتشان نیستند .یک گروه حداقل دنیا را دارند و گروهی آخرتشان آباداست.اما متاسفانه در این میانه خیلی ها هستند که به قول معروف نه دین دارند و نه دنیا.گاهی هوای ملکوت دارند و گاه سر به برهوت می گذارند.از شما به دور،دین داری امثال من تا آنجا است که حرف از ایثار آبرو و مال و جان و... نیست.این که نمازی بخوانیم و روزه ای بگیریم و دهه ی محرم پیرهن مشکی را فراموش نکنیم برایمان کافی است. اگردر محیطی باشیم که هتاک یا هتاکانی به دین و مذهب باشند،که در ازای دفاع ما از مقدسات به ما امل و متجر و ... بگویند به بهانه ی عدم تاثیر امر به معروف،سکوت می کنیم و شهامت خارج شدن و ترک جمع را هم نداریم و....کلا" فقط دلمان خوش است که مسلمانیم و سعی می کنیم زیاد به خودمان سخت نگذارنیم.
هر چند در ساحتی،دین امری به دور از سختی و همراه سهل و ساده گیری است اما در ساحتی دیگر ،دینداری و دینمداری مسئله ای به غایت مشکل است و خدا هم خود فرموده است که:یا ایها الانسان!انک کادح الی ربک کدحا" فملاقیه"ای انسان!تو تا لقای پروردگارت راهی پررنج در پیش داری.حتی اگر اشتباه نکنم،از امیرالمونین هم نقل شده است که بزرگترین ریاضت ها دین داری است.
نگاه ما به دین،نگاه مکلفانه نیست و با دستچین کردن،کمترین و ساده ترین ها را به پوستینی ترین حالت ممکن انجام می دهیم و اگر توی خیابان و جلوی چشمان ما،چنین اتفاقی بیفتد یا خودمان را به کوچه ی دیگر می زنیم و یا توجیه می کنیم که اگر دختره خودش مشکل نمی داشت که دنبالش نمی افتادن و...
خدایا به ما بصیرت و توفیق عمل به تکلیف و صبر بر آن عطا بفرما!
منبع :::براده ها
دروازهبان اسطورهای فوتبال کشورمان پس از تحمل بیماری ریوی صبح امروز دارفانی را وداع گفت.
به گزارش مهر، ناصر حجازی دروازهبان اسطورهای فوتبال ایران و تیم استقلال ساعت 10:55 دقیقه صبح امروز دوشنبه به دلیل بیماری سرطان ریه در بیمارستان کسری تهران درگذشت.
پ .ن : باورم نمیشه اصلا نمیدونم چرا ؟؟
اصلا مرگ اسطوره ها باور کردنی نیست ....
نه ناصر حجازی >> ناصرخان دوست داشتنی آبی ها نمی میره...
نباید بمیره...
اصلا قهرمان که نمی میره ....
قهرمان جاش توی دله توی قلب هاس ...
قلب نمیمیرد ...قلب نمیمیراند...
انا لله و انا الیه راجعون
توی روزایی که همه منتظر بودن احمدی نژاد بشه بنی صدر و داشتن حسابی از کاه کوه میساختن و زمینو به آسمون رسونده بودن ( یعنی آسمونو به زمین رسونده بودن !!!) آقای ظاهرا بی خیال مثلا از همه جا بیخبر بعد از چند روز غیبت بالاخره توی جلسات هیئت دولت حاضر شد و با گفتن اینکه همیشه تو خط ولایت فقیه حرکت میکرده آب پاکیو روی دست همه ریخت ...
آقای دکتر! خدایی شما که میتونی با یه حضور و چند تا جمله همه چیو درست کنی کجا بودی وقتی داشتن پشت سر ایران و ایرانی صفحه میذاشتن ؟؟؟
کجا بودی وقتی بازم ستاره های حضرت ماه داشتن فحش میخوردن که بیاین ببینین اونی که ازش حمایت میکردید و پشتش وایساده بودید ( به قصد حمایت نه پنهان شدن پشت کسی) چه خونی به دل آقا کرده ؟؟؟
کجا بودی وقتی ....
آقای دکتر اینو بدون تازمانی که همینطور در خط ولایت فقیه حرکت میکنی حمایت ستاره های حضرت ماه رو هم داری ولی .....
البت ما که هنوز هفت روز ولایت ناپذیری در مورد اقای مشایی رو فراموش نکردیم ....